هلالی جغتایی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 9
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 147
:: بازدید ماه : 6934
:: بازدید سال : 15567
:: بازدید کلی : 2261113

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

هلالی جغتایی
چهار شنبه 8 مهر 1394 ساعت 14:39 | بازدید : 13609 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

مه من، به جلوه‌گاهی که تو را شنودم آن‌جا
جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آن‌جا؟
گه سجده خاک راهت به سرشک می‌کنم گل
غرض آن‌که دیر ماند اثر سجودم آن‌جا
من و خاک آستانت، که همیشه سرخ‌رویم
به همین قدر که روزی رخ زرد سودم آن‌جا
به طواف کویت آیم، همه شب، به یاد روزی
که نیازمندی خود به تو می‌نمودم آن‌جا
پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم
که دگر کسی نمانده که نیازمودم آن‌جا
به سر رهش، هلالی، ز هلاک من که را غم؟
چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آن‌جا

------------------------------------------------


ای نور خدا در نظر از روی تو ما را
بگذار که در روی تو ببینیم خدا را
تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد
خاصیت عیسی‌ست دم باد صبا را
هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند
حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را
پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم
هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را
می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم
بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را
آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست
شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟

-----------------------------------------------


به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را
به ما هم گوشه چشمی که رسوا کرده‌ای ما را
پس از مردن نخواهم سایهٔ طوبی ولی خواهم
که روزی سایه بر خاکم فتد آن سروبالا را
حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان
که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را
دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان
که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را
زلال خضر باشد خاک پایت، جای آن دارد
که ذوق خاک‌بوسی بر زمین آرد مسیحا را
هلالی را چه حد آن که بر ماه رخت بیند؟
به عشق ناتمام او چه حاجت روی زیبا را؟

----------------------------------------------




:: برچسب‌ها: شعر هلالی جغتایی , اشعار هلالی جغتایی , شعر , هلالی جغتایی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: